قبلش توی حالت درازکش به پهلوی چپ باشی با فکر خالی، یکی در بزنه، نک‌نک، ولی صدای در اتاق نباشه، صدای در باشه ولی نه اون دری که معمولا به صدا در میاریم تا از جایی وارد جای دیگه‌ای بشیم. نک‌نک، یک جف دست سرد و استخونی که یک هو از پشت روی کتف ت میشینه. قاعدتا باید بترسم، آدمی که تو حالت درازکش اونم به پهلوی چپ که تو اتاق من یعنی رو به دیوار افتاده، باید بترسه اما اگه در کنار این توضیحات مشغول ور رفتن با کاسه‌ی خالی سرش هم باشه، یادش نمیاد ترسیدن یعنی چی. نک‌نک، نه اشتباه شد پیرزنه که دو خط بالاتر وارد شده بود و نباید الان صدای در میومد. ولی اومد و این یعنی قراره یک جفت دست سرد و استخونی دیگه‌ام به جمع ما افزوده بشه. پس ما الان یک آدم به پلوی چپ دراز کشیده‌ی رو به دیوار با سری تهی داریم و لابد دوتا جونوری که دستشون سرد و استخونیه و پشت همین آدمه ایستادن و دارن کتفش رو سبک سنگین می‌کنن. بالاخره توی یک ذهن خاک خورده که علائم وجود یک ساس هم گزارش نشده،  همین دستای سرد و استخونی از گور بیرون اومده هم حکم لنگه کفش وسط بیایون رو داره. پس بلند شدم و دکمه‌ی پاور لپ‌تاپ رو زدم.

روشن شد و دونه دونه با عکسای لاک‌اسکرین و پروفایل و بک‌گراند بهم ثابت کرد که قراره دختر خیلی شاد با افکار ساتن تورتوری و لبخند‌های کشیده بکشی باشم.

لاک اسکرین، عکس یه بسته مداد رنگیه، کنارشم نوشته یک آدم رنگی هیچ‌وقت دست از رویاپردازی برنمی‌داره.(حواستون باشه که این عکسا از دوران آشنا شدن با سایت رنگی‌رنگی به جا مونده، نگارنده فی‌الحال از لفظ رنگی‌رنگی به قائده‌ی یک تانکر آب عوقش می‌گیره.)

عکس پروفایلم، دوتا دسته که داره به شما یک عالمه توت‌فرنگی درشت و آبدار تعارف می‌کنه.

سپس عکس بک‌گراند، نه تا پروانه‌ی خوشگل موشگل تو سه ردیف سه‌تایی اون تو نشستن.

این سری عکس‌ها باعث شد حتی از فکر کردن به نوشتن ایده‌ی دستای از گور بیرون اومده هم خسته بشم چه برسه به این که تایپ هم کنم. این شد که به انتشار یک پست خالی مثل خود بلاگر خالی فکر کنم.

هیچی دیگه، خواستم با نوشتن این پست فقط عرض کرده باشم که ول کن جهان را و از این تعابیر. ول کن جهان را و از این تعابیر. ول کن جهان را و از این . تا چهل و هشت بار دیگه از همین تعابیر.

این پست هیچی نیست. حرف خاصی برای عرض کردن نداره. درزاش رو بگیری بشکافی و پشم شیشه‌هاش رو بکشی بیرون، یا تموم دهلیزها و دالان‌هاش رو هم با ذره‌بین بگردی بازهم به قدر یک ناخن مورچه هم هیچی برای عرض کردن نداره جز این که کمی اخبار از وضعیت بلاگره.

یک پست خالی از یک بلاگر خالی.

.

اگه کسی انقدر علاف بود که اینارو بخونه، و حتما یه چیز سنگینم با سرش اصابت کرده بود که خواست خدایی نکرده نظری بنویسه، بگه که این لحن نوشتاری بیشتر به من نمیاد؟

.

*صدای پنچر شدن لاستیک کامیون؟


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها