هنوز هم ماهیت این ارتباطی که بین من و هوای ابری بسته شده بر من آشکار نیست، اما وجود دارد. عمیق، قوی و خالص وجود دارد و تاثیرش را می‌گذارد. شبیه گیاه‌ پیچکی از ابرها ساطع میشود، از پنجره‌ی بسته و پرده‌های کشیده شده عبور می‌کند، من را می‌یابد و پیرهن و پوست و گوشت و استخوان را می‌درد و بازهم جلوتر می‌رود و پیدایم می‌کند. دور تمام من می‌پیچد، به یک منبع تغذیه تغییر ماهیت میدهد. تمام شادی‌های درون یک رویای بزرگ، قدرتی که وقتی دیگران ستایشت می‌کنند، تمام امواج مثبت‌هایی که در جهان جاریست و پنهان است، خلاقیت، خلق کردن، دست یافتن، رسیدن، عشق. همگی را یک هوای ابری به درون روح، می‌پراکند.

حتی مهم نیست کدام بعد وجودیم بر مسند ریاست نشسته و در چه حالی هستم. امید یا نا امیدی. کفر یا ایمان. عقل یا دل. پوچی یا معنا. بی‌هدفی یا آرمان. مهم نیست. یک هوای ابری، برای من، اتاق ریکاوری بعد از یک عمل سنگین است.

من هنوز هم نمی‌فهمم چه اتمسفری لای این هوای ابری مخفی شده، آرام می‌آید و کنارم می‌نشیند، دستانم را می‌گیرد و فشار می‌دهد، شانه‌اش را برای گریه‌ای مفصل آماده می‌کند. دست آخر پشت پیانویی می‌نشیند و می‌بینم که بدون هیچ دردی وسط سالنی بزرگ مشغول رقص هستم. یک قدرت بی‌ساحل، یک انرژی بی‌افول، یک خلاقیت و خلق کردنی در من می‌چرخد و می‌چرخد که احساس می‌کنم شاید همین چند لحظه، می‌ارزد به زندگی کردن.

چنین می‌کند هوای ابری.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها