امروز، چهارشنبه، به روز بیست و دوم از خرداد ماه سال یک هزار و سیصد و نود و هشت، در حالی که با دستمالی نم اشکانش را میگرفت، یک بند به وصیتنامهاش افزود:
این کتابها را هم همراهم دفن کنید، البته یک چراغ قوه و کمی خوردنی خرت خرتی هم کنارش بگذارید که تا آمدن ن و منکر، حوصلهام سر نرود.
وی، در راه خریدن این مجموعه، خون دلها خورده، جز جگرها زده، یک سال و خردهای مرده و زنده شده، بلادهایی را پیاده گز کرده و در حالی که نفسهای آخر را میکشیده دست انداخته به نوک قله و جلد آخر را گرفته.
حالا هم، در عالم خیلی بالا سپری میکند، جلدها را یک یک بر میدارد و در اتاق، چرخ میخورد، در حالی که سعی میکند صدایش بیرون نرود و اهالی خانه بیشتر از اینها به خرد نداشتهاش شک کنند، خوشحالی و جیغ و شیون را تهحلقی بیرون میدهد و تصدق میرود. دردانه گیزیم، ناز گیزیم، جیران گیزیم، مارال گیزیم و سایر تصدقهای آذری. البته خطاب اصلی، جیجر مامان بوده.
.
تموم شد.
تموم شد.
من بابت گرفتن اینا جگرم رسوب کرد.
آه ای آسمان ابرهای خاکستری و ضخیم، بر این شیدای رسیده به وصل یار بگریید و قصهاش را به گوش تمام ساکنان شهر پریان، برسانید که او به وصل یار رسید، طعم لب لعبتگونش را چشید و ناکام از دنیا نرفت.
.
عکس یار رو هم آپلود کردم براتون.
.
درباره این سایت