پای سیب را روی میز گذاشت و همگی دورش جمع شدیم. اتفاق نظری که تولید شد یک چیز بود: خوش مزه. تو دندان‌های نیشت را درون لایه‌های گرم و تردش فرو می‌کردی، دیگران هم. خوش مزگیِ عمومی را با دیگران مشترک شدی اما گوشت را نزدیک‌تر بیاور، این یک راز است، سهم تو از آن پای سیب، تنها یک خوشمزگی عمومی نیست. تو یک سهم خصوصی و ویژه هم داری که متعلق به جهان توست.

تکه‌هایی که زندگی را می‌سازند، یک جنبه‌ی عمومی دارند که تو، زندایی مرحوم پدرت، زن شیر فروش، همسایه‌ی موفرفری و رقصنده‌ی معروف، و همه، به یک صورت درکش می‌کنید امایی مهم اینجا جان می‌گیرد، اما یک بُعد خصوصی دارد که مختص توست.

سفر به جنوب، شلمچه‌ای داشت که بی‌شک برای تک تک مسافرانش یک عمومیت خارق‌العاده بود.همه یکسان عاشقش شدیم. اما هر کداممان یک جای به خصوصی هم داشتیم که فقط مال خودمان بود، مثلا من با هویزه بیشتر اُخت شدم و دوستم با دهلاویه و دیگری با یک جای دیگرش.

هری پاتر فن‌ها یک حس معرکه‌ی نامتنهایی از لذت را با این جهان درک کردند، اما هر کدام به تنهایی بر اساس دنیای خودشان با یکی از کاراکترهایش رفاقت خصوصی به هم زدند. ایگرگ با رون، ایکس با نویل، زد با لونا و .

وقتی داشتم من پیش از تو می خواندم، بار اول کلارک با من ارتباط خصوصی گرفت، دفعه بعدی شگفتانه کاترین ترینر بود که احساس درک عجیبی با او داشتم.

فیلم سکرت ویندو، شاید جنبه‌ی عمومیش نفرت یا وهم یا خشم باشد اما من وقتی به آن چشم‌های غمگین مورت رینی نگاه می‌کردم، درون هیاهوهای بادکنکی، روح تنها و درک نشده‌ای را می‌دیدم که یک گوشه قایم شده و پتو را روی سرش کشیده تا دیده نشود.

تمام فیلم‌هایی که دیده‌ام، کتاب‌هایی که خوانده‌ام، تمام قصه‌ها همین شکل‌ند.

میهمانان دامن‌های چیت پف‌پفی پاریسی را می‌بینند و لذت می‌برند (معذرت خواهی) اما تو فقط با یکی صمیمی خواهی شد و چشمت به لباس‌های زیر دامن چیتش خواهد افتاد.

هر اثر هنری یک جنبه عمومی و یک جنبه خصوصی دارد والسلام.

این فیلم معرکه اما، این فیلم معرکه وجه عمومیش همین کلمه‌ی معرکه‌ای بود که بدون تردید از قلبم به مغزم و از مغزم به زبانم پرتاب شد. جنبه‌ی خصوصیش تاد اندرسون بود. اوه تاد اندرسون چه قدر من تو هستم .

.





.

اگر کالبد را بشکافی، نوری می‌بینی که گوشه‌ای پنهان است و بادی که وحشیانه می‌خواهد نابودش کند.دست بینداز و مشعل را به نور بزن تا شعله‌ور شدندش را ببینی. 

من یک جان کیتینگ نیاز دارم تا بیاید و دست روی چشمانم بگذارد، من نیاز دارم آن نور را ببینم. تا از دست آن باد لعنتی نجات پیدا کند.

.

اسم فیلم: انجمن شاعران مرده.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها