"من همونیم که تو نوجوونی مکبّر مسجد محلمون بودم، هر جمعه صبح، دعای ندبه می‌رفتم و تکبیرهای نماز جمعه‌م گوش کهکشانِ همسایه‌ رو سوراخ می‌کرد، قرآن رو از بر بودم و آخر شب‌ها خانواده با شلنگ از بسیج میاوردنم خونه، حالا عاقل شدم و هیچ کدوم از این چیزا به پوتینمم نیست و فهمیدم چه قدر جوگیر بودم ."

مدتی‌ست که سبک حرف‌های بالا بین جماعت تویتتر ژانر* شده است، هرکسی بسته به نوعی تجربه‌ی مشترک ( البته اگر اکثرش را برآمده از واقعیت بدانیم نه تخیل نویسنده‌ها) همان حرف‌های بالا را خُرده تغییری می‌دهد و منتشر می‌کند.

من فکر می‌کنم، این مسئله، خوراکی عالی برای یکی از اساسی‌ترین جامعه‌شناسی‌های اکنون ایران است. تعدادی از کسانی که چندان دنباله‌روی این ژانر شدن‌ها نیسند، در تحلیل یا مخالفت‌ش، تغییر کردن و ضعیف بودن یا حتی نان حرام خوردن را دلیل این اتفاق در ایران دانسته‌اند. من در مورد این‌ها نظری ندارم. جامعه‌شناس هم نیستم و ممکن است نظری که می‌دهم فاقد ارزش باشد. اما مدتی این ژانر را دنبال کردم و سعی کردم بی‌طرفانه فقط بخوانمش، به چیزی که رسیدم تغییر ماهیت نبود. ابدا نبود. من فهمیدم، دلیل، اینجا، اتفاقا تغییرِ شخصیت این افراد نیست، کاملا عکس‌ش است، این‌ها همانی هستند که از بچگی بار آمدند، در محیط خانواده و بعد هم در سیستم قالبیِ توده‌یی سازِ آموزش و پرورش تثبیت شدند. شخصیتی که از نظر روحی رشد درستی در خانواده نمی‌کند و بعد هم سیستم نمره‌یی حفظی مدرسه، تمام دستگاه فکر، اندیشه که ایجاد سوال می‌کند و به دنبال جواب می‌کشاند و جهان‌بینی او را می‌سازد و قوه‌ی خلاقیت، که شخصیت منحصر به فرد هر انسان را می‌شکفد را می‌کُشد، درش را تخته می‌کند و شخص در نازل‌ترین مرحله‌ی فکری زیستی خودش می‌ماند. خِرد مُرده، او از هر چیزی، ظاهر می‌بیند، خرد مُرده، او فقط به فکر سطحی‌ترین منافع است، خرد مُرده، او دنباله روی اکثریت است.

چشم، سطح می‌بیند، گوش، سطح می‌شنود، اطلاعات سطحی به مغز ارسال می‌شود و صرفا پردازشی سطحی کرده و احساس سطحی و فکر سطحی تنها ارزش افزوده‌ی او ست. سطحی گویی و سطحی اندیشی محصول نهایی این آدم است. در طی تمام این مراحل، فرد دارد از لحاظ سنی و حتی تجربی، رشد می‌کند، از نظر عقلی اما نه چندان. یک شخصیت منفعل بی‌ریشه‌ی تماما پوسته از او برجای می‌ماند. باد می‌شود راهنمای‌ش و جهت وزیدن‌ باد هم مقصدش. حالا با یک عروسک توفیری ندارد و می‌شود به راحتی چنین مغزی را استعمار کرد و در جهت منافع، از آن، بهره برد.

برگردیم به ژانر بالا، عرض کردم که افرادی با این تجربه تغییر ماهیتی نکرده‌ند بلکه همانی هستند که بار آمده، چرا که غالب این‌ها، صرفا یا به دلیل اینکه خانواده مذهبی بوده، یا در محیط مذهبی بودن برایشان نفع داشته ( نه صرفا نفع مادی.) یا اکثریت مذهبی بوده (دنباله روییِ صرف.)، پوسته‌ی مذهبی بودن روی خودشان کشیده و شاید حتی خیلی بیشتر از مومنان واقعی هم در زمینه‌ی احکام و متشرعات، فعالیت کرده باشند، حالا اما مذهبی بودن دیگر نفع سابق را ندارند و اکثریت هم کم کم تغییر جهت دادند، الان این شخص، که نه از روی اختیار، نه به دلیل مطالعه و عمری کاویدن و شنا کردن در اقیانوس سرگردانی، به ساحل مذهب رسیده بلکه به همان دلائل سطحی، روکش مذهبی بودن را داشته، حالا این روکش را کنار می‌زند و پوسته‌ی دیگر می‌یابد. که باد همان باد است و حرکت در جهت وزیدن هم همان.

اگر قبلا از دین و انقلاب حمایت می‌کرده حالا غرب را عاشق است، یعنی نه شرق و ریشه و دین و ایران را می‌شناسد و نه حتی سیر تاریخی فلسفی غرب را. الان اگر آمریکا را در حد لیسیدن می‌پرستد، حتی آنجا را هم نشناخته و الان هم فقط یک پوسته‌ی غرب پرست شده.

مسئله بر سر این نیست که چرا دیگر اعتقادات سابق را ندارد، چرا غرب می‌پرستند یا حتی بلعکس، اصل، اینجا حداقل برای من، مرگ خرد و به دنبالش از بین رفتن هویت و ریشه و اصالت است. یعنی اگر چیزی هم هستی، چه مذهبی چه جمیع تفکرات، خودت انتخابش کرده‌یی؟ پاسخ سوالات و تفکرات و مطالعاتت تو را به این جهان‌بینی رسانده؟ اصل، برای من این‌هاست.

*کسانی که اهل رسانه‌ی توییتر هستند، آگاهند که ژانر شدن یک موضوع یعنی چه، اما برای کسانی که اهل‌ش نیستند، توضیحکی بدهم: مثلا، شخصی، در توییتر، راجع به تجربه‌ی شخصی خود یا کسی دیگر نسبت به موضوعی مشخص می‌نویسد، به دلیل رایج بودن آن تجربه، دیگران هم تجربیات خودشان را در مورد همان موضوع، بیان می‌کنند و به اصطلاح، موضوعی بین جماعت توییتر، ژانر می‌شود.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها