بسم الله
بالاخره این نشست کوفتی تمام شد. از من میپرسید کدام نشست کوفتی؟ ممنون که اهمیت دادید. در مدت نوشتن بدجوری نگران این بودم که تک جملهی بالا کنجکاوی کسی را قیلی ویلی نکند. نشستی جدی با ابعاد وجودی. تک تک شخصیتهای شرکتکننده، بعد از ساعتها گفتوگوی بسیار طولانی، سه بار با مشت پای چشم هم یادگاری کاشتن، انگشت همدیگر را گاز گرفتن، کمی عشوه آمدن و چرخاندن تخم چشم در کاسه و در پایان یک گیس کشی اعلا ( اینجا کلاه گیس مادربزرگ از سرش کنده شد و برای اینکه کار بیخ پیدا نکند، انقلابی را فرستادیم برای وساطت.) به جمعبندی خوبی رسیدند. اینجانب، به عنوان سخنگوی این نشست، مسئولیت ابلاغ نتایج آن را به جامعهی جهانیِ شخصیتهای درونی عهدهدار شدهم. از پروردگار که قطعا صبر زیادی دارد که میلیونها سال است ما را تحمل کرده، تشکر میکنم و از او میخواهم کمی هم از این صبر به بنده دهد که بتوانم تا پایان خط زندگی، این شخصیتها را با رویی خوش تحمل کنم.
و حالا متن بیانیهی نهایی نشست. ما ابعاد وجودی این بشر ( من رو میگن.) با تمام اختلافات نظری که همیشه و همه جا و در مورد همه چیز و همه کسی داشتهییم، و به دلیل شُل بودن درِ شَکدان این دختره، نسبت به همه چیز و همه جا و همه کس و همه چیز همواره در قعر چاه شبهه برای خودمان وقت تلف میکردیم، در مورد یک مهم، به توافق نسبتا خوبی دست یافتیم:
که آقا این بشر متعصبه. توانایی دیدن و درک نقاط ضعف آثار محبوبش رو نداره. بلد نیست. ولش کنید. به درد ارتقاء سطح کیفی نمیخوره.
والسلام.
(خب حالا میتونید چسب دهن کمالگرا رو باز کنید که هرچه قدر خواست جیغ بکشه.)
بعد از رمان رهشِ امیرخانی، وقتی با آدمهایی مختلفی راجع بهش بحث کردم، متوجه شدم که همیشه رنگی از تعصب در دفاعیههام بوده، پس تصمیم گرفتم صادقاته اعتراف کنم که بله من در مورد جهان شخصیم و چیزهایی که به بخشی از جهانم تبدیل شدند، یا درستترش بکنم و بگم جهانم رو ساختن غیرت شدیدی دارم و حقیقتا نمیتونم کنار بذارمش و با عینک یک متنقد متخصص به دور از تعصب، آن اثر را آنالیز کنم. پس اگر به نقد فقط به جنبه گفتن نقاط ضعف اکتفا کنیم بنده اهلش نیستم و توانش را ندارم. این بخش یا در من نیست یا باتریش تمام شده. ولی در مورد شرح و توضیحِ لایههای قصه، میتوانم برایتان ساعاتها وراجی کنم. مفاهیمشان را بالای و پایین کرده و دیوانهوار راجع بهشان تخیل بگسترم یا قصههای زیر لایهیی و پیشینهیی بسازم و از این مدلها.
این هم به نوعی نقد است. اما جنبههای ضعیف یا منفی اثر کمرنگ شده.
و این فقط در مورد آثار یا شخصیتهایی است که در ترینهای جهانم جا خوش کردهند. بهترین، محبوبترین، شیرینترین.
البته حرف این پست اصلا قرار نبود بیش از هشتاد درصدش راجع به اهمیت نقد و جایگاه ذکر نقاط ضعف برای بهبود سطح کیفی اثر و اینکه من نمیتوانم آثاری که در کفهی اولیای من هستند را اصلا بد ببینم چه برسد به ضعیف بودن. ولی شد و پست بیشترش در این باره وقت تلف کرد. صرفا خواستم بگویم که اگر از کتابی، فیلمی، آدمی چیزی در حد بمب، باله میرقصم و هنجره میترکانم ولی برای شما فقط یک اثر معمولی یا ضعیفیست، به دلیل تفاوت نگاه و سلیقه است یا همین مسئلهی تعصب بنده. پس با من بحث نکنید :دی
و اما نیمدانگ (حقیقتا پست قرار بود در مورد ایشون باشه ولی خب آکنده از من شد!)
کتاب نیم دانگ تازهترین اثر رضا امیرخانی سفرنامهی او به کرهی شمالی است. قطعا نام امیرخانی و کرهی شمالی برای خریدن کتاب کافی بود. برای بنده که بود.
نیم دانگ شیرین است، متصل به همان شیرینی جانستان و داستان سیستان. و به کسی که در مورد کرهی شمالیِ دربستهی مرموز چیزی نمیداند وسعت و زاویهی دید خوبی داد. طنز قلم امیرخانی هم که امر غریبی نیست. هنوز هم به قسمتهاییش یک ربع میخندم. به طور کلی من که با خواندن قلم امیرخانی (فرم) و درونمایهی کتاب و یک نگاه تازه/ تجربهی تازه (محتوا) یک جان به جانهایم افزوده شد.
تحلیلهای امیرخانی و گاهی گریز به وضعیت ایران از حیث نقطهی اشتراکی به نام تحریم انصافا خوب بود و شاید بیش از خوب و حرف و فکرهای پیچندهیی درون ذهنم راجع بهشون شناور شد که شاید قابلیت پست جداگانه رو داشته باشن.
تذکر: بهتره قبل از شروع کتاب، کمی درمورد کلیات کرهی شمالی اطلاعات داشته باشید. از همین گوگل خودمان. صرفا جهت درک بهتر و ملموس شدن.
و دست آخر هم همون انسان کرهی شمالی براشون ساندویچ خرید :)))
درباره این سایت